فرمانده دل ها
مهدی
بچه ها کسی جواب رو میدونه ؟
فرمانده دل ها را از این سایت دریافت کنید.
متن درس فرمانده دلها کلاس چهارم
صفحه اصلي ارتباط با ما
دسته بندی موضوعات سایت
راهنمای سایت
سایت اقدام پژوهی - گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819 - صارمی2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2 و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل را بنویسید.لیست گزارش تخصصی لیست اقدام پژوهی لیست کلیه طرح درس ها
پشتیبانی سایت
در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا یا سروش پیام بدهیدآیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet
درسنامه آموزشی و پاسخ فعالیت های فارسی چهارم درس 11یازدهم فرماندهٔ دلها
بازديد: 59665
دسته بندي: جواب سوالات کتاب,جواب سوالات چهارم,
منبع مطلب : www.asemankafinet.ir
درسنامه آموزشی فارسی چهارم درس 11: فرماندهٔ دلها
درست و نادرست (صفحهٔ 92 کتاب درسی) | درک مطلب (صفحهٔ 92 کتاب درسی) | واژه آموزی | روانخوانی: فرشتهی یک کودک | واژه نامه
درس 11: فرماندهٔ دلها
آخرین ویرایش: 16:55 1401/01/15
گزارش خطا 114331 فارسی ستایش: خدا فصل 1: آفرینش
درس 1: آفریدگار زیبایی
درس 2: کوچ پرستوها
فصل 2: دانایی و هوشیاری
درس 3: راز نشانهها درس 4: ارزش علم درس 5: رهایی از قفس فصل 3: ایران من درس 6: آرش کمانگیر درس 7: مهمان شهر ما فصل 5: نامآوران
درس 10: باغچهی اطفال
درس 11: فرمانده دلها
درس 12: اتّفاق ساده فصل 6: راه زندگی درس 13: لطفِ حق
درس 14: ادب از که آموختی؟
درس 15: شیر و موش فصل 7: عِلم و عَمَل درس 16: پرسشگری
درس 17: مدرسهی هوشمند
نیایش
پاورپوینت دوره آموزشی، فارسی چهارم دبستان
مدرس: علی موسوی
مدت دوره: 183 اسلاید (12 فایل)
ریاضی
1117 تست 78,190 تومان
فارسی
1462 تست 102,340 تومان
علوم تجربی
1733 تست 121,310 تومان
هدیههای آسمانی
711 تست 49,770 تومان
مطالعات اجتماعی
1033 تست 72,310 تومان
قرآن
127 تست رایگان
آن روزها دیگر جبههی جنگ، خانهی اوّل حسین شده بود. اگر دیدار با خانوادهی شهدا و دلتنگیهای خانوادهاش نبود، آن چند روز را هم مرخصی نمیرفت. بچّههای کوچک شهدا او را دوست داشتند. حسین آنها را با حرفهای کودکانهاش، میخنداند؛ با خندهی آنها، پنهانی اشکش را پاک میکرد.
او همیشه قصههایش را ناتمام میگذاشت تا بچهها منتظر دیدار بعدی و شنیدن بقیهی قصه باشند. برای عروسکهایشان لالایی میخواند و تفنگ پلاستیکی پسر بچهها را رو به دشمنان نشانه میرفت. حتی مسئولیت سنگینی که داشت، نمیتوانست مانع بازی کردنش با فرزندان شهدا باشد. حسین به دعایی که از لبهای آنان جاری میشد، اعتقاد عجیبی داشت. بچهها دستهای کوچک خود را به آسمان میگرفتند و برای پیروزی رزمندگان اسلام دعا میکردند.
آن روزها حسین احساس میکرد، به دعای این قلبهای پاک به شدت محتاج است. عملیات پیش رو، خیلی مهم و حساس بود. مردم میدانستند خرمشهر، خونینشهر مظلومی است که متجاوزان، آن را به اشغال در آوردهاند. آزادی خرمشهر، آرزوی همهی مردم ایران بود. رزمندگان در حال آمادهسازی خود بودند. این بار باید ضربهی نهایی از منطقهی خرمشهر- شلمچه وارد میشد؛ جایی که دشمن برای نیروهایش دژی تسخیرناپذیر ساخته بود تا برای همیشه خرمشهر را در اشغال داشته باشد. اولین گروه رزمندگان به دشمن حمله کرد. آتشبارهای عراقی یک دم، خاموش نمیشدند. دود و آتش، فضای منطقه را پر کرده بود. بعد از نبردی سخت، رزمندگان در میان بارانی از گلوگه، وارد شدند. حسین میگفت: «مهمترین منطقه، شلمچه است؛ باید همان جا نیروهای دشمن را درهم بکوبیم!»
شور و شوقی وصفناپذیر، وجود حسین را در برگرفته بود. او و هم رزمانش در نقطهای قرار گرفته بودند که مردم ایران هر روز و شب برای آزادی آن دعا میکردند. خرمشهر بوی «جهانآرا» و دوستان شهیدش را میداد. دیگر برای آزاد کردنش جای درنگ نبود. او برای نفوذ به سپاه دشمن، یاران خود را آماده کرد. دشمن، چند گُردان تازه نفس خود را برای مقابله، راهی میدان نبرد کرد. فریاد حسین از هر طرف شنیده میشد: «دست خدا با ماست. بجنگید دلاوران».
نیروها، خستگیناپذیر و با شجاعت به جلو میرفتند. حسین بیوقفه، دشمن را زیر رگبار گلوله گرفته بود. دژِ دشمن، شکسته شد. فریاد تکبیر نیروهای ایرانی، دشمن را به وحشت انداخت.
نیروهای دشمن، پا به فرار گذاشته بودند. شلمچه این بار برایشان نه گذرگاه، که گورستانی شده بود. وقتی حسین، شهر مظلوم را دید یاد شهدایی افتاد که دوست داشتند آزادی خرمشهر را ببینند؛ به یاد شهید «بهنام محمّدی» افتاد که در سنگرهای خرمشهر سقّایی میکرد.
برادر خرازی! بچّهها میگویند: «فرماندهان دشمن، هر سربازی را که بخواهد تسلیم شود با گلوله میزنند!»
حسین، نگاهی به پیکی که خبر آورده بود، انداخت. صورتش خاک آلود و لبهایش خشک بود. به طرفش رفت و او را در آغوش گرفت. نوجوان بسیجی، سرش را به سینهی حسین گذاشت. انگار روزهای زیادی انتظار چنین لحظهای را میکشید. اشکهای حسین، موهای خاکآلود او را خیس کرد.
«نگران نباش مؤمن! مطمئن باش. خداوند اراده کرده که خرمشهر آزاد بشود؛ از نشانههایش هم همین است که دشمنان به جان هم افتادهاند».
مقاومتهای پراکندهای در شهر ویران خرمشهر دیده میشد. بالگردهای دشمن در تلاش بودند فرماندهان نظامی را از میدانِ نبرد، نجات بدهند؛ اما با هدف قرار گرفتن و سقوط یکی از آنها، بقیه فرار را بر قرار ترجیح دادند.
اکنون در مسجد جامع شهر، که روزهای زیادی مرکز مقاومت جوانان بود، رزمندگان نماز شُکر میخواندند. ساعتی بعد، حسین ایستاده بود و با نگاهی خیره، دور دست را نظاره میکرد.
درست و نادرست (صفحهٔ 92 کتاب درسی)
1- آزادی خرّمشهر از دست متجاوزان، آرزوی همهی مردم ایران بود. درست
2- بالگردهای دشمن موفّق شدند، فرماندهان نظامی را از میدانِ نبرد نجات بدهند. نادرست
3- پیکی که برای حسین خبر آورده بود، تشنه بود. درست
درک مطلب (صفحهٔ 92 کتاب درسی)
1- چرا بچّههای شهدا، حسین را دوست داشتند؟ زیرا رفتار حسین با آنها مانند رفتار پدرشان بود. او بچهها را با مهربانی روی زانوی خود مینشاند و برایشان قصههای زیبا تعریف میکرد و با آنها بازی میکرد.
بچه ها کسی جواب رو میدونه ؟