مخالف کلمه سواره
مهدی
بچه ها کسی جواب رو میدونه ؟
مخالف کلمه سواره را از این سایت دریافت کنید.
مترادف و متضاد سوار
معنی سوار در مترادف و متضاد زبان فارسی: راکب، سواره، شوالیه، فارس، مرکبنشین، (متضاد) پیاده، نصب، مونتاژ، تعبیه، مسلط
مترادف و متضاد سوار
جدول آنلاین مسابقه جدول استخاره با قرآن تبدیل تاریخ
شرح در متن تصویری
تاریخ امروز سوار
سوار
راکب، سواره، شوالیه، فارس، مرکبنشین،
(متضاد) پیاده، نصب، مونتاژ، تعبیه، مسلط
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید
امتیاز شما به نتایج جستجوی سوار در سایت جدول یاب:
Telegram WhatsApp Twitter Facebook Skype اشتراک Gmail Copy Link SMS Email Balatarin WordPress
معنی این واژه در بانک های دیگر
سوار (فرهنگ معین): (س) [ع.] (اِ.) دستبند زنانه، دست برنجن.
سوار (فارسی به انگلیسی): Horsewoman, Lance, Lancer, Mounted, Rider
سوار (لغت نامه دهخدا): سوار.[س َ] (ص، اِ) در قدیم «سوار» [رجوع شود به اسواره، اسوبار]، کردی «سوار»، افغانی «اسپر، اسور»، بلوچی «سوار» (اشتقاق اللغه ص 749، کلمه ٔ فارسی «سوآر، اسوار»)، پهلوی «اسبار» مأخوذ از پارسی باستان «آسابارا». رجوع به نیبرگ ص 278. لغتاً به معنی برنده ٔ اسب. و رجوع شود به اسوار و اسوبار؛ کسی که بر روی اسب و ستوران دیگر ن
سوار (فارسی به عربی): ظهور الخیل
سوار (عربی به فارسی): گلوبند , النگو , دست بند , بازوبند
سوار (فرهنگ عمید): کسی که بر روی اسب یا مَرکب دیگر قرار دارد،
کسی که داخل وسیلۀ نقلیه یا آسانسور قرار دارد، سرنشین،
(ورزش) در شطرنج، هریک از مهرهها غیر از پیاده و شاه،
(صفت) نصبشده،
(صفت) [مجاز] مسلط، غالب،
(نظامی) [منسوخ] هریک از سربازان سوارهنظام،
[قدیمی، مجاز] دلاور، پهلوان،
* سوار ش
سوار (حل جدول): راکب
سوار (گویش مازندرانی): نامی برای سگ
سوار (فرهنگ فارسی هوشیار): راکب، کسی که بر روی اسب و ستوران دیگر نشیند
در جدول یاب علاوه بر جستجوی معانی کلمات و لغات فارسی به فارسی از منابع و مواخذ معتبر و فرهنگ لغات ترجمه فارسی به زبان های زیر و زبان های خارجی به فارسی نیز آمده است کافی است کلمه مورد نظر از یکی از زبان های خارجی زیر را در قسمت جستجو سرچ کنید یا کلمه فارسی را به زبان مورد نظر بیابید.
انگلیسی به فارسی
اصطلاحات انگلیسی به فارسی
مخفف اصطلاحات انگلیسی
ترکی به فارسی عربی به فارسی فارسی به انگلیسی فارسی به عربی
فارسی به ترکی استانبولی
فارسی به ایتالیایی فارسی به آلمانی فنلاندی به فارسی فرانسوی به فارسی آلمانی به فارسی ایتالیایی به فارسی اسپانیایی به فارسی سوئدی به فارسی
«ضرب المثل» در اصطلاح به معنای مثل زدن است. هر زبانی ضرب المثل های خاص خود را دارد. ضرب المثل ها در طول سالیان با زبان مبدا رشد کرده اند و در حافظه ها باقی مانده اند. گاهی یک ضرب المثل می تواند از توضیحات زیاد که شامل به کار بردن لغات و جملات متعددی باشد جلوگیری کند.
تفاوت مابین «ضربالمثل» و «اصطلاحات ضربالمثلی» در شکل، ساختار و عملکرد آنهاست. عده ای «ضرب المثل» را معادل «امثال و حکم» دانسته اند. امثال و حکم جملهای است کامل با ساختمانی استوار بر پایه و اساسی غیرقابل تغییر، مانند:
تب تند زود به عرق میشینه!
هرکه بامش بیش، برفش بیشتر!
خواستن توانستن است!
آدم بیسواد کور است!
سه سکه فروشی!
اصطلاحات ضربالمثلی، برخلاف امثال و حکم، عباراتی مصطلح و عمومی هستند که ابتدا باید در جملهای جایگزین شوند تا عبارتی کامل حاصل آید. این عبارت کامل نیز برحسب قید زمان، فاعل و مفعول متغیر است، مانند:
پا توی کفش کسی کردن
دُم خود را روی کول گذاشتن
بی گُدار به آب زدن
گلیم خود را از آب بیرون کشیدن
کلاه خود را قاضی کردن
کلاه خود را سفت چسبیدن
این اصطلاحات ضربالمثلی، بدون قرار گرفتن در یک جمله کامل، فاقد خصلتهای ضربالمثل خواهد بود؛ لذا تفهیم عبارات اصطلاحیِ یادشده با اضافات مقدور است، مانند:
پایت را تو کفش بزرگتر از خودت نکن!
از ترس، دُمش را روی کولش گذاشت و دررفت!
بی گُدار به آب نزن که پشیمان میشوی!
تو اول گلیم خودت را از آب بیرون بکش، …!
تو اول برادریت رو ثابت کن
بنابراین، عبارات ضربالمثلی را میتوان به عنوان مواد اولیه (خام) یک اصطلاح ضربالمثلی تعریف نمود: اصطلاحات ضربالمثلی، عباراتی هستند که معنا و مفهوم آنها با معنی هریک از کلماتِ تشکیل دهنده آن، نسبت مستقیم نداشته باشد، مانند:
گربه در انبان فروختن
گربه را در (دَمِ) حجله کشتن
دل دادن و قلوه گرفتن
هر ضرب المثل شامل تفسیرها و معانی خاصی است که در بسیاری مواقع با معانی اصلی کلمات و عبارات به کاربرده شده در آن تفاوت ماهوی زیادی دارند. در بانک اطلاعاتی ضرب المثل های سایت «جدول یاب» این معانی و تفسیرها به صورت کامل وجود دارد.
کافیست ضرب المثل را در کادر جستجو تایپ کنید تا معنی و تفسیر آن رویت شود.
امروزه هرچند با پیشرفت تکنولوژی و علم برای بیماری هایی که در گذشته باعث مرگ انسان ها می شد درمان قطعی پیدا شده است و امراض مهلک بسیار ساده شده اند، اما این به معنای پیشگیری از بیماری و بی توجهی به مباحث مربوط به سلامت نیست.
چه بسیار بیماری هایی که با رشد جوامع صنعتی به وجود آمده اند و بدون پیشگیری باعث مرگ انسان ها می شود. داشتن اطلاعات در خصوص بیماری ها، داروها و خوردنی ها باعث جلوگیری از ابتلا به بسیاری از امراض جدید خواهد شد. در سایت «جدول یاب» 5 بانک اطلاعاتی مهم در حوزه سلامت تدوین شده است که شامل این موارد می شود:
اطلاعات بیماری ها اطلاعات داروها خواص گیاهان دارویی کالری خوراکی ها دستور پخت غذاها
با جستجوی لغات مد نظر در این حوزه ها، اطلاعات مفیدی برای کابر در سایت به دست خواهد آمد.
خوابیدن و خواب دیدن امری طبیعی است که همه انسان ها با آن سر و کار دارند. «خواب» ها انواع متفاوتی دارند. «خواب» ها معمولا با کیفیتی فرا طبیعی رخ می دهند و گاهی ممکن است حاوی معانی خاصی داشته باشند. بسیاری علاقه وافری دارند تا بدانند تحلیل خوابی که دیده اند چیست.
جستوجوی سواره
سواره
/savāre/
معنی
۱. کسی که سوار بر اسب یا مرکب دیگر باشد؛ سوار.
۲. (قید) در حال سوار بودن؛ به حالت سواری.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
horse, mounted, soiree, soirée
نتایج بیشتر تنها برای کاربران ویژه
جستوجوی دقیق
سواره
فرهنگ فارسی معین
(سَ رِ) (ص . اِ.) 1 - سوار. 2 - (ق .) مقابل پیاده . ~
سواره
فرهنگ فارسی معین
(سُ رِ) [ فر. ] (اِ.) مهمانی شبانه همراه با رقص و موسیقی ، شب نشینی مجلل .
سواره
لغتنامه دهخدا
سواره . [ س َ رَ / رِ ] (ص ، ق ) مقابل پیاده به معنی سوار : لازم باد بر من زیارت خانه ٔ خدا که میان مکه است سی بار پیاده نه سواره . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 319).چو پیش عاقلان جانت پیاده ست نداری شرم از این رفتن سواره . ناصرخسرو.بر اسب توبه سواره شوم مب...
سواره
لغتنامه دهخدا
سواره . [ س َ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چرام بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان . دارای 180 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات ، پشم و لبنیات . شغل اهالی زراعت و حشم داری است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).
سواره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) savāre ۱. کسی که سوار بر اسب یا مرکب دیگر باشد؛ سوار.۲. (قید) در حال سوار بودن؛ به حالت سواری.
سواره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [فرانسوی: soirée] suvāre مهمانی در شب که همراه با موسیقی و رقص است.
واژههای مشابه
یک سواره
لغتنامه دهخدا
یک سواره . [ ی َ /ی ِ س َ رَ / رِ ] (ص نسبی ) یک سوار. یکه سوار. بهادر. یکه تاز. (آنندراج ). || یک سوار. چریک و سپاهی مستقل که وابسته به دسته و گروهی نیست . سوار سپاهی که در لشکر صاحب هیچ رتبت لشکری نیست : نیاسود یک تن ز خورد و شکارهم آن یک سواره هم ...
vehicular trip
vehicular trip سفر سواره
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای] سفری که با وسیلۀ نقلیه انجام شود
traveled way
traveled way سوارهرو
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای] بخشی از راه که برای حرکت وسایل نقلیه در نظر گرفته میشود بهاستثنای شانهها
سواره نظام
لغتنامه دهخدا
سواره نظام . [ س َ رَ / رِ ن ِ ] (اِ مرکب ) سپاهیان سواره . قسمتی از سربازان که افراد آن سوار اسبند. مقابل پیاده نظام .
مزرعه سواره
لغتنامه دهخدا
مزرعه سواره . [ م َرَ ع َ س َ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اوزمدل بخش ورزقان شهرستان اهر، در 25هزارگزی غرب ورزقان و 8/5هزارگزی راه اهر به تبریز در منطقه ٔ کوهستانی معتدل واقع و دارای 115 تن سکنه است . آبش از رودخانه ٔ اهر چای و چشمه ، محصولش غلات ، ...
سواره نظام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. عربی، مقابلِ پیادهنظام] (نظامی) [منسوخ] savārenezām قسمتی از ارتش که افراد آن دارای اسب باشند.
سواره نظام
دیکشنری فارسی به عربی
جنادرة , حصان , خيال , سلاح الفرسان
گردش سواره
دیکشنری فارسی به عربی
جولة , موکب
سلطان یک سواره
لغتنامه دهخدا
سلطان یک سواره . [ س ُ ن ِ ی َ /ی ِ س َ رَ / رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مثل سلطان یک اسبه . (آنندراج ) (برهان ). رجوع به کلمه ٔ فوق شود.
drainage of the carriageway
drainage of the carriageway زهکشی سطح سوارهرو
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری ـ جادهای] ایجاد شیب از محور به سمت هر دو برِ سطح راه بهمنظور تخلیۀ آبهای سطحی
through traveled way
through traveled way سوارهروِ عبوری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای] بخشی از راه که برای حرکت وسایل نقلیه در نظر گرفته میشود بهاستثنای شانهها و خطوط کمکی
سواره گذشتن از
دیکشنری فارسی به عربی
تجاوز
نیزه بازی سواره
دیکشنری فارسی به عربی
مبارزة جستوجو در متن
شاهسوار
واژهنامه آزاد
فرمانده سواره نظام، سواره نظام بی باک و قدرتمند
dragoons
dragoons
دیکشنری انگلیسی به فارسی
dragoons، سواره نظام، بزور شکنجه بکاری واداشتن، سواره نظام را هدایت کردن
dragoon
dragoon
دیکشنری انگلیسی به فارسی
dragoon، سواره نظام، بزور شکنجه بکاری واداشتن، سواره نظام را هدایت کردن
سلاح الفرسان
دیکشنری عربی به فارسی
سواره نظام
سوارنظام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. عربی، مقابلِ پیادهنظام] (نظامی) [منسوخ] savārnezām = سوارهنظام
راکب
واژگان مترادف و متضاد
سوار، سواره ≠ پیاده
اسواران
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (نظامی) [منسوخ] 'asvārān واحدی از سوارهنظام.
busway
busway اتوبوسراه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای] سوارهروِ مخصوص اتوبوس
English cavalry saddle
English cavalry saddle
دیکشنری انگلیسی به فارسی
زین سواره نظام انگلیسی
cavalry sword
cavalry sword
دیکشنری انگلیسی به فارسی
شمشیر سواره نظام
نمایش ۲۵۰ مورد دیگر در متن
تنها برای کاربران ویژه
بچه ها کسی جواب رو میدونه ؟