مسعود دیانی ویکی پدیا
مهدی
بچه ها کسی جواب رو میدونه ؟
مسعود دیانی ویکی پدیا را از این سایت دریافت کنید.
آشناییام با مسعود دیانی
صفحه نخست » مقالات تعداد نظرات: ۱۵ نظر کد خبر: ۳۱۰۵۸
تاریخ انتشار: ۲۶ خرداد ۱۴۰۱ - ۱۰:۱۲-16 June 2022
آشناییام با مسعود دیانی
مسعود دیانی را اولبار در برنامههای بنیاد شعر و ادبیات داستانی دیدم. پسری مودب، موجه که از همان دیدار مهرش به دلم افتاد.
در تمام این سالها، تنها در حاشیهی برنامهها و جلسهها با هم گفتوگو کردیم. اما شیرینترین خاطرهی من با او به شبی برمیگردد که در قلهک، خانوادگی هم را دیدیم. در فروشگاهی و دید و بازدیدی و گفتگوی کوتاهی.
من با مسعود متاسفانه رفت و آمد نداشتم. همیشه از دور از احوالاتش با خبر بودم. اما دو نکته در مورد او برای من پر رنگ بود. اول اینکه واقعا و صمیمانه دوستش داشتم و دارم، دوم اینکه او روحانی فاضل و صریحیست که دیدگاهها و گفتوگوهایش را دنبال میکردم و از آنها لذت میبردم.
این روزها مهمان ناخواندهای دارد که وقت و انرژی او را به خود مشغول کرده است. دوستانش و از همه مهمتر، همسر بزرگوارش در کنار او هستند و در این مسیر تنهایش نگذاشتهاند. و از این بابت واقعا خوشبخت است.
من اما از روزی که خبر مبارزه با بیماریاش را شنیدم و از روزی که روزنوشتهای این ایام را در صفحه شخصیاش منتشر کرد، سعی کردم جلوی خودم را بگیرم و با ارسال پیام یا تلفن ا او انرژی نگیرم. جز یکبار از بهشت خدا بر زمین که خواستم بداند کجا نیابت او را ناخواسته بر عهده گرفتهام.
این روزها نیز خودم حال غریبی دارم، اتفاقاتی افتاده که جای گفتن ندارد، نیتهایی دارم که برای رسیدن به آنها و انجامشان، دست به دامان کریمانی شدهام تا دستگیریام نمایند. در تمام این روزها و این توسلات، مسعود و یکی دو دوست دیگر همیشه در خاطرم بودند و برای سلامتیاش همواره دعاگو بودهام.
اما احساس میکنم کم است. اندک است. غرض از این همه زیادهگویی تنها یک خواهش است. دوستان، رفقا، برادران، خواهران. مسعود دیانی برادر دینی و بزرگوار همهی ماست.
اگر من کمترین، اندک آبرویی نزد شما دارم، از شما خواهش میکنم، به حرمت صاحب نام مقدس کوچکم (مهدی) برای بازگشت سلامتی کامل آقا مسعود دعا کنید. حمدی بخوانید. صلواتی بفرستید. خیراتی، صدقهای و یا هرکاری که فکر میکنید در توانتان هست انجام دهید.
هم برای بازگشت کامل سلامتیاش. هم برای اینکه پروردگار متعال به همسر و فرزندان و خانوادهاش توان مضاعفی عطا نماید تا در مسیر مبارزه با این بیماری، در کنار مسعود پرتوان همراهی نمایند. پیشاپیش از همه شما سپاسگزارم. به امید روزی که خبر سلامتی کاملش را منتشر کند.
مهدی بوشهریان مطالب مرتبط سیبهای نارس
خاطره طنزآلود یک روحانی از "نوآوری در تبلیغ"
عذرخواهی یک روحانی شیعه از اهل سنت بخاطر مراسم عمرکشون!
مسئلهی توهین به مقدسات و چند دغدغه
برچسب ها: مسعود دیانی ، بیماری مسعود دیانی ، مهدی بوشهریان ، بنیاد شعر
بازگشت به ابتدای صفحه
ارسال به دوستان نسخه چاپی نظرات بینندگان انتشار یافته: ۱۵ غیر قابل انتشار: ۰ ناشناس | | ۰۰:۵۴ - ۱۴۰۱/۰۴/۱۸ 0 0 پاسخ
با آرزوی سلامتی و عافیت کامل چشم دعا میکنیم.
صبا | | ۱۴:۵۹ - ۱۴۰۱/۰۵/۰۹ 0 0 پاسخ
حتما دعاگو خواهم بود. جوان فاضل و اهل علمی است
صبا | | ۲۳:۴۴ - ۱۴۰۱/۰۵/۱۳ 0 0 پاسخ
برای سلامتی اشون قربانی نذر میکنم
صبا | | ۲۳:۴۴ - ۱۴۰۱/۰۵/۱۳ 0 0 پاسخ
برای سلامتی اشون قربانی نذر میکنم
ناشناس | | ۲۳:۵۴ - ۱۴۰۱/۰۵/۱۳ 0 0 پاسخ
خدا شفا بده به شبهای عزیز
رستمی | | ۲۳:۵۵ - ۱۴۰۱/۰۵/۱۳ 0 0 پاسخ
خدا شفا بده به شبهای عزیز
سمانه | | ۲۳:۴۲ - ۱۴۰۱/۰۵/۱۵ 0 0 پاسخ
حتما چرا كه نه، ان شاءالله شفاي عاجل براي اين بزرگوار كه بنظرم يكي از بهترين برنامه هايي كه نسبت به عاشورا و قيام امام حسين حق مطلب رو ادا كرده برنامه ايشونه ، منكه كيف ميكنم ميبينم اين برنامه رو
به حق آبروداران عالم ، همين امشب شفاي عاجل براي ايشون و سلامتي كامل در جسم و جان نصيب ايشون و همه ي بيماران خواستارم .. الهيييي آمييييييننننن
سید | | ۱۲:۱۲ - ۱۴۰۱/۰۵/۱۶ 0 0 پاسخ
برای سلامتی اش از همه عاشقان ولایت التماس دعا
سید | | ۱۲:۱۲ - ۱۴۰۱/۰۵/۱۶ 0 0 پاسخ
برای سلامتی اش از همه عاشقان ولایت التماس دعا
ناشناس | | ۱۹:۰۸ - ۱۴۰۱/۰۵/۱۶ 0 0 پاسخ
چشم حتما دعا میکنم وهرشب سوره نجم را به نیت شفای همه بیماران به خصوص برای این آقای روحانی فعال در تبیین دین قرائت میکنم
ناشناس | | ۰۱:۰۶ - ۱۴۰۱/۰۵/۱۷ 0 0 پاسخ
در تمام شبهای محرم برای شفا همه بیماران بخصوص جناب دیانی بزرگوار از صمیم قلب دعا کردم
علی مسگر | | ۰۱:۱۸ - ۱۴۰۱/۰۵/۱۷ 0 0 پاسخ
چقدر از دیدن برنامه سوره با اجرای ایشان لذت میبرم انشاله بحق حضرت حسین علیه السلام شفای کامل پیدا کنند
سلماس | | ۱۸:۰۰ - ۱۴۰۱/۰۵/۱۷ 0 0 پاسخ
الهی به عزت امام حسین(ع) شفای عاجل بهشون بده
ناشناس | | ۱۹:۲۲ - ۱۴۰۱/۰۵/۱۸ 0 0 پاسخ
سلام،با آرزوی شفای کامل برای این انسان فرهیخته،امیدوارم خداوند بحق سید شهدا و به آبروی همه خوبان درگاه حق، به ایشان سلامتی کامل عنایت فرماید،تا بیشتر بتوانند معارف ناب اسلام را در اختیار مردم قرار دهند،الهم اشف کل مریض
اعظم صادقی | | ۰۸:۰۶ - ۱۴۰۱/۱۰/۰۴ 0 0 پاسخ
باسلام. خیلی دعاگوی ایشون هستم وآرزوی سلامت و نجات از این بیماری عجیب براشون طلب میکنم خدا یاریشون کنه مجری بسیارباسوادو دوست داشتنی.
نظر شما به روایت مذهبی ها
حدود، در سکوتِ معنادار آیت الله سیستانی!
قوطی عطاری و روحانی
محاربه با چه قصدی!؟
ماجرای خواندنی حضور تازه وارد ها در مسجد / جوان گیتار زن هم آمده بود
حوزه/ در ماشین را که به هم زدم یک نفر حرکت کرد. موهای بلندی داشت. آنقدر که توانسته بود از پشت موهایش را ببندد. از رنگ کاپشنش خوشم آمد. سرمه ای بود و با خط های نارنجی. همیشه ترکیب سرمه ای و نارنجی را دوست داشتم. روی شانه اش چیزی آویزان کرده بود. نزدیک تر که شد دیدمش. گیتار بود. توی یک کاور مشکی. بزرگ تر ...
خبرگزاری حوزه پخش زنده
چهارشنبه ۷ دی ۱۴۰۱ |۴ جمادیالثانی ۱۴۴۴ | Dec 28, 2022
کد خبر: 454690 ۱۲ تیر ۱۳۹۷ - ۰۹:۴۸ چاپ خاطرات طلبگی (۳۰)؛
ماجرای خواندنی حضور تازه وارد ها در مسجد / جوان گیتار زن هم آمده بود
حوزه/ در ماشین را که به هم زدم یک نفر حرکت کرد. موهای بلندی داشت. آنقدر که توانسته بود از پشت موهایش را ببندد. از رنگ کاپشنش خوشم آمد. سرمه ای بود و با خط های نارنجی. همیشه ترکیب سرمه ای و نارنجی را دوست داشتم. روی شانه اش چیزی آویزان کرده بود. نزدیک تر که شد دیدمش. گیتار بود. توی یک کاور مشکی. بزرگ تر ...
به گزارش خبرگزاری «حوزه»، جشنواره خاطره نگاری اشراق(خاطرات تبلیغ) اقدام به انتشار خاطرات منتخب ارسالی از سوی طلاب، در قالب کتاب «از لس آنجلس تا پنجره فولاد» نموده که در این نوشتار، خاطره آقای مسعود دیانی را تقدیم حضور علاقه مندان می کنیم.
* بیوگرافیآقای مسعود دیانی در سال 1360 در اصفهان به دنیا آمد و هم اکنون ساکن شهر مقدس قم است. وی در سطح سه حوزه مشغول تحصیل می باشد. او سفرهای تبلیغی متعددی به شهرهای اصفهان، تهران و دماوند داشته و از آثار وی می توان به بازنویسی و تصحیح چندین اثر از بانو امین و گزینش و مقدمه نویسی چندین مجموعه شعر نبوی برای مؤسسه ی آینده سازان با عنوان «باران اگر تو باشی» اشاره کرد. گذراندن دورههای داستان نویسی، مستندنگاری و شعر در بنیاد شعر و ادبیات داستانی و مدرسه ی اسلامی هنر در کارنامهی علمی وی دیده می شود.
* سیب های نارسپای منبرم خلوت بود. این برای من که اولین ماه رمضان بعد از معمم شدنم را تجربه می کردم سخت و ناخوشایند بود. بعدها منبرهای خلوت را بیشتر دوست داشتم؛ مثل منبرهای اول که خودم بودم و صاحب مجلس! منبرهایی که حتی صاحب مجلس هم می رفت و برای همهی موجودات نادیدنی حرف می زدم. آن روزها اما جوان بودم. پر بودم از شور و غرور. تحملش برایم سخت بود که از یک شهرک چند هزار نفری فقط و فقط ده دوازده نفری مرد پای منبرم بنشینند. زن ها هم بودند. لابد کمی بیشتر.
شب ها می آمدند دنبالم. کمی بعد از افطار. با ماشین های سیاه. وضع هیأت امنای مسجد خوب بود. ماشین های سیاه داشتند. ماشین های سیاه نو. یک پژوی سیاه سیاه که حتی شیشه هایش هم سیاه بود با یک ماشین بزرگ که قدش یک سر و گردن از ماشین های اطرافش بلند تر بود. اگر پاترول های دو رنگ قدیمی را شاسی بلند حساب نمی کردم این اولین شاسی بلندی بود که در همهی عمرم سوار می شدم.
حس خوبی داشت. ماشین با متانت و غرور راه می رفت. حس برای خود کسی شدن را داشتم. بوی نویی ماشین که با بوی عطر آقای راننده در هم گره خورده بود آن شب ها را برایم دلنشین می کرد. راننده ماشین یک آقای قد بلند بود. بدون مو. با پیشانی بلند. خوش اخلاق. خندان. گرم و مشخصا مایه دار. آخری را پیش از آنکه از ماشینش، لباسش، گوشی تلفن همراهش و کفش های براق مشکی اش بفهمم، از احترام بقیه هیأت امنای مسجد فهمیدم. یک شب هم کمی سیب به من داد. آن شب فهمیدم باغ سیب هم دارد. بعد ها چیزهای دیگر هم فهمیدم.
خلوتی مسجد علت های مختلفی داشت. مثلا شب بود و دور بود. انگار مسجد را از عمدا دور از خانه های اهالی ساخته بودند. انگار مسجد با خانه ها قهر بود. از اول منزوی و دورافتاده ساخته شده بود. مثل بچه های سر راهی. صدای اذان که از بلندگوها پخش می شد پیش از آنکه به آپارتمان های شهرک برسد، خسته می شد و بر زمین می افتاد. راه هم تاریک بود. سوسوی چراغ های زرد تیرهای چراغ برق به جای آنکه نور داشته باشند غم داشتند. انگار آن راه را فقط برای عاشق ها ساخته بودند.
یا مثلا ساختمان مسجد روح نداشت. یک ساختمان مردد و سرگردان بود. بی هویت. نه ساده بود که آدم دل به سادگی اش بدهد نه هنرمندانه که آدم مجذوب ظرافت های هنری اش شود. خشن بود و برای خشن بودنش حق داشت. ترکیب آهن و سنگ خشن می شد و آنجا چیزی جز آهن و سنگ نبود. سازنده اش انگار خواسته بود انبار بسازد. آهن ها و سنگ ها را روی هم سوار کرده بود و یک حجم تو خالی در آورده بود. نه من، نه هیچ کدام از هیأت امنای مسجد برای خانهی خودمان اجازه نمی دادیم این قدر بی روح و بی سلیقه کار کنند. اگر آنجا خانهی ما بود نورش، رنگش، طراحی اش، نقشه اش، همه چیزش فرق می کرد. خانهی ما نبود. خانهی خدا بود!
آن شب دلم گرفت؛ اما آن روزها برای آن چهل دقیقه منبر ساعت ها مطالعه می کردم. انبوهی از مطالب را آماده می کردم و در حجم خالی مسجد رهایشان می کردم. شب ها بعد از منبر خستگی اش روی تنم می ماند. گاهی سر تکان دادن یک پیرمرد بهترین تشویق برای سخنران بود و آن شب ها بعضاً پیرمردی به مسجد نمی آمد. یادداشت برداری یک جوان قند توی دل منبری آب می کرد و آن شب ها هیچ جوانی نبود که کاغذی و قلمی در دست داشته باشد و نکته ای بنویسد. حتی زنی هم نبود که هنگام بیرون آمدن از مسجد جلوی آدم را بگیرد و نکته ای بپرسد، التماس دعایی داشته باشد، توصیه ای بکند یا درد دلش را بگوید. بودند. پیرمرد و جوان و زن. اما کم بودند. بی سر تکان دادن. بی قلم و کاغذ. بی درد دل.
از منبر که پایین آمدم نشستم کنار آدم هایی که توی مسجد مانده بودند. بیشترشان هیأت امنای مسجد بودند. نشستم و دور سینی چایی از خلوتی مسجد گله کردم. از بی روحی اش. از بی سلیقگی شان. گفتم مسجد باید زیبا باشد. باید ظرافت داشته باشد. باید تمیز باشد. باید گل طبیعی داشته باشد. باید بوی خوب بدهد. باید نور داشته باشد. باید چایی اش طعم دارچین و هل بدهد. حتی باید قندش شکسته باشد. آن روزها فکر می کردم اگر مسجد این ها را داشته باشد کجا بهتر از خانهی خدا؟ من حرف هایم را زدم. آنها شنیدند. در آرامش. برای چند لحظه. بعد شروع کردند. توفانی. بی وقفه. طولانی. از پخش سریال های جذاب و رنگارنگ توسط صدا و سیما گفتند. از بی توجهی امور مساجد و فرمانداری و سازمان تبلیغات. از قبض های گران آب و برق و گاز. از سرایداری که چند ماه بی حقوق مانده بود و از خیلی چیزهای دیگر.
آنها می گفتند و من به ماشین های سیاه فکر می کردم. به کت و شلوارهایی که هر شب رنگشان عوض می شد. به بوی عطری که از چند فرسنگی داد می زد قیمتش با عطر تیروز و گل محمدی که بچه های حوزه می زدند کلی توفیر دارد. به گوشی موبایل که آن روزها فقط از ما بهتران داشتند. همهی خواسته های من مگر چقدر خرج داشت؟
بچه ها کسی جواب رو میدونه ؟