هم معنی فرق
مهدی
بچه ها کسی جواب رو میدونه ؟
هم معنی فرق را از این سایت دریافت کنید.
معنی فرق
معنی واژهٔ فرق در واژگان مترادف و متضاد به فارسی، انگلیسی و عربی از واژهیاب
فرهنگ حاضر تألیف فرجالله خداپرستی می باشد و از تارنمای «دادگان» برگرفته شده است.
فرق
واژگان مترادف و متضاد
۱. تارک، هباک، چکاد، راس، سر، کله
۲. اختلاف، امتیاز، تباین، تفاوت، تمایز، توفیر
۳. قله، نوک
جستوجوی فرق در واژهنامههای دیگر
نگارش معنی دیگر برای فرق
فرق
معنی فرق - معانی، لغت نامه دهخدا، فرهنگ اسم ها، فرهنگ معین و عمید، مترادف و متضاد و ... در فرهنگ لغت آبادیس - برای مشاهده کلیک کنید
فرق
/farq/
مترادف فرق: تارک، هباک، چکاد، راس، سر، کله، اختلاف، امتیاز، تباین، تفاوت، تمایز، توفیر، قله، نوکبرابر پارسی: ناهمسان، ناهمگنی، ناهمسویی، میان، تارک، ناهمتایی، ناهمسانی، ناهماهنگی، بالافارسی به انگلیسی
difference, discrepancy, dissimilarity, distinction, part, preference, crown, parting of the hair, head, crown (of the head)
مترادف ها
top (اسم)
اوج، سر، قله، بالا، نوک، تپه، راس، رویه، فرق، روپوش، فرق سر، رو، فرفره، تاپ، کروک، درجه یک فوقانی
vertex (اسم)
سر، قله، نوک، تارک، راس، فرق، فرق سر، سمت الراس
distinction (اسم)
برتری، تشخیص، سر بلندی، امتیاز، تمیز، فرق، رجحان، ترجیح
sinciput (اسم)
پیشانی، فرق، فرق سر، جبهه، جلو سر
odds (اسم)
فرصت، شانس، فرق، عدم توافق، نا برابری، احتمالات، احتمال و وقوع، تمایل بیک سو
difference (اسم)
تمیز، تفاضل، فرق، اختلاف، تفاوت، مابه التفاوت
contradistinction (اسم)
تشخیص، تمیز، فرق crown (اسم)
فرق، تاج، پیشانی بند، تاج دندان، فرق سر، ملکه، بالای هر چیزی، حد کمال
discrimination (اسم)
تمیز، فرق، فرق گذاری، تبعیض
inequality (اسم)
فرق، اختلاف، نا برابری، عدم تساوی، ناهمواری
لغت نامه دهخدا
فرق. [ ف َ ] ( ع اِ ) تار سر که راهی است میان موی سر. ( منتهی الارب ). راهی در موی سر. ( اقرب الموارد ). || به کنایت سر را نیز گویند :
کیست کز دست فرق مشکینت
دست بر فرق چون رباب نداشت.
عطار ( دیوان چ تفضلی ص 98 ).
|| سر و کله آدمی. ( برهان ). سر آدمی یا حیوان یا چیز دیگر :
تکاور سمندی به جستن چو برق
شده غرق آهن ز سم تا به فرق.
فردوسی.
چنین داد پاسخ ورا گستهم
که مویی نخواهم ز فرق تو کم.
فردوسی.
ای نهاده بر میان فرق جان خویشتن
جسم ما زنده به جان و جان تو زنده به تن.
منوچهری.
به لؤلؤ از او فرق گردون مزین
به قیر و از او روی عالم مقیر.
ناصرخسرو.
بر روی چو زر شد عقیقم
بر فرق چو شیر گشت قارم.
ناصرخسرو.
گر بیاموزی به گردون بر رسانی فرق خویش
گرچه با بند گران و اندر این تاری گوی.
ناصرخسرو ( دیوان چ تقوی ص 462 ).
آن کو چوتو دلربای دارد
بر فرق زمانه جای دارد.
خاقانی.
اگرچه آب فراقت ز فرق من بگذشت
دلم خوش است که کعب تو تر نمیگردد.
خاقانی.
آتش اندر جاه زن گو باد در دست تکین
آب رخ بر خاک نه گو خاک بر فرق طغان.
خاقانی.
دست در دامن جان خواهم زد
پای بر فرق جهان خواهم زد.
عطار.
زره پوشان دریای شکن گیر
به فرق دشمنش پوینده چون تیر.
نظامی.
ز شادی ساختش بر فرق خود جای
که شه را تاج بر سر به که در پای.
نظامی.
پرسید نشان و یافتش جای
افتاده برهنه فرق تا پای.
نظامی.
آسمان در زیر پای همتت
بر زمین مالیده فرق فرقدین.
سعدی.
گر سنگ فتنه بارد فرق منش سپر کن
ور تیر طعنه آید جان منش نشانه.
سعدی.
مر سرو را قبا نشنیدم کمر که بست
بر فرق آفتاب ندیدم کلاه را.
سعدی.
خاک بر فرق مهتری کو را
آلت خواجگی پدر باشد.
هارون بن شمس الدین جوینی.
- از فرق وا کردن ؛ دور کردن. دفع نمودن و از سر باز کردن. ( آنندراج ).
- به فرق پوییدن ؛ به سر دویدن. به شتاب رفتن :
به کس مگوی که پایم به سنگ عشق برآمد
بیشتر بخوانید ...
فرهنگ فارسی
میان سر، خ ی که وسطسرمیان موهابازکنند، جداکردن، جدایی، تفاوت، جمع فرقه
( اسم ) ۱ - تار سر که راهی اسم میان موی سر چکاد چکاده . یا فرق سر . ۱ - سر کله ۲ - بالای هر چیز . یا فرق است میان .... و ( با ) .... اختلاف بسیار است میان ..... و ..... فرق است میان آنکه یارش در بر با آنکه دو چشم انتظارش بر در . ( سعدی ) . یا فرق باز کردن . از وسط سر موی را به دو جهت مخالف بردن و شانه کشیدن .
جمع فارق
فرهنگ معین
(فَ رْ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) جدا کردن . ۲ - از هم جدا کردن و امتیاز نهادن . ۳ - (اِ مص . ) جدایی . ۴ - امتیاز، تفاوت .
( ~ . ) [ ع . ] (اِ. ) میان سر، تارک .
فرهنگ عمید
۱. شکافی به صورت خط که به وسیلۀ شانه میان موها ایجاد می کنند.
۲. [مجاز] سر، کله: آید فرقش به سلام قدم / حلقه صفت پای و سر آرد به هم (نظامی۱: ۲۲ ).
۳. تفاوت، تمایز.
۴. [مجاز] نوک و بالای هرچیز: سبحان الله ز فرق سر تا قدمت / در قالب آرزوی من ریخته اند (خاقانی: ۷۱۸ ).
۵. [قدیمی، مجاز] موی سر: فتنه برخیزد آن زمان که سحر / فرق مشکین فروفشانی تو (عطار۵: ۵۶۵ ).
* فرق دادن: (مصدر متعدی ) از هم جدا کردن و تمیز دادن.
* فرق داشتن: (مصدر لازم ) تفاوت داشتن، متفاوت بودن.
= فرقه
دانشنامه اسلامی
[ویکی فقه] فَرق، به شکافی به صورت خطی مستقیم در وسط سر اطلاق می شود.از آن به مناسبت در باب طهارت سخن گفته اند.
wikifeqh:
[ویکی الکتاب] معنی فِرْقٍ: پاره ای - بخشیمعنی لَا نُفَرِّقُ: فرق نمی گذاریم
معنی لَمْ یُفَرِّقُواْ: فرق نگذاشته و نمی گذارند
معنی یَدْمَغُهُ: چنان فرق سرش را می شکافد که مغز سرش پیدا شود(از کلمه دمغ به معنای شکافتن فرق سر تا مغز سر است )
معنی تُلِیَتْ: تلاوت می شود(به دلیل" إذا "زمانش فرق کرده)
معنی لَا تَتَفَرَّقُواْ: گروه گروه نشوید - متفرق نشوید (از فرق به معنای جدا کردن چیزی از چیز دیگر است ، به طوری که از یکدیگر متمایز شوند.)
معنی یُفَرِّقُونَ: جدایی می افکنند - تفرقه می اندازند (از فرق به معنای جدا کردن چیزی از چیز دیگر است ، به طوری که از یکدیگر متمایز شوند.)
معنی ﭐصْدَعْ: آشکار کن (بی پرده بگو)(کلمه صدع و فرق و فصل به یک معنا است ، و معنای فلان صدع بالحق ، این است که فلانی حق را بی پرده و آشکارا گفت . )
معنی یَفْرَقُونَ: در اضطراب و ترس به سر میبرند (از کلمه فرق به معنای دلهره از ضرری است که احتمال آن میرود )
معنی تَنزِیلُ: نازل کردن تدریجی-فرو فرستادن تدریجی(فرق میان انزال و تنزیل این است که انزال به معنای نازل کردن دفعی و یک پارچه است ، و تنزیل به معنای نازل کردن تدریجی است )
بچه ها کسی جواب رو میدونه ؟