هم معنی پادشاه کلاس دوم
مهدی
بچه ها کسی جواب رو میدونه ؟
هم معنی پادشاه کلاس دوم را از این سایت دریافت کنید.
پادشاه
معنی پادشاه - معانی، لغت نامه دهخدا، فرهنگ اسم ها، فرهنگ معین و عمید، مترادف و متضاد و ... در فرهنگ لغت آبادیس - برای مشاهده کلیک کنید
پادشاه
/pAdeSAh/
مترادف پادشاه: امیر، تاجور، خدیو، سلطان، شاه، شاهنشاه، شهریار، ملکمتضاد پادشاه: رعیتبستن تبلیغات
فارسی به انگلیسی
king, monarch, rex, shah, sovereign, sultan, throne
مترادف ها
sovereign (اسم)
طرفدار، فرمانروا، سایس، پادشاه، سلطان، شهریار
king (اسم)
خسرو، پادشاه، شاه، سلطان، شهریار
monarch (اسم)
فرمانده، خسرو، فرمانروای مطلق، خدیو، پادشاه، سلطان، شهریار، مرد کلاه دار
shah (اسم) خسرو، پادشاه، شاه potentate (اسم)
پادشاه، سلطان، فرمانروای مقتدر، شخص توانا
rex (اسم) پادشاه sovran (اسم) پادشاه، شهریار
لغت نامه دهخدا
پادشاه. [ دْ / دِ ] ( ص مرکب ، اِ ) از اصل پهلوی پاتخشای یا پاتخشاه ، خدیو و فرمانروا . معادل آن در پارسی باستان ( پارسی هخامنشی ) پتی خشای ثیه و پتی خشای َ، [ کسی که به اقتدار فرمان راند ] راجع به اصل این لغت در برهان قاطع چنین آمده است : «نامی است فارسی باستانی مرکب از پاد و شاه و پاد بمعنی پاس و پاسبان و نگهبان و پائیدن و دارندگی تخت و اورنگ باشد و شاه بمعنی اصل و خداوند و داماد و هر چیز که آن به سیرت و صورت از امثال و اقران بهتر و بزرگتر باشدچنانکه خواهد آمد، پس معنی این اسم برین تقدیر از چهار وجه بیرون نتواند بود: اول پاسبان بزرگ چه سلاطین پاسبان خلق اﷲاند، دویم همیشه داماد و چون ملک را بعروس تشبیه کرده اند اگر خداوند ملک را هم به این اسم خوانند مناسبت دارد، سیم چون پادشاه نسبت به سایر مردم اصل و خداوند باشد و پایندگی و دارندگی بحال او انسب است پس اگر او را به این نام خوانند لایق بود، چهارم خداوند تخت و اورنگ است و این معنی از جمیع معانی اولی باشد و بعضی گویند پادشاه به لغت باستانی بمعنی اصل و خداوند و پاد پائیدن و دارندگی است ، و بحذف آخر نیز درست است که پادشا باشد و بعربی سلطان میگویند». و در فرهنگ رشیدی چنین آمده : «خواجه افضل در رساله ساز و پیرایه آورده که شاه بمعنی اصل و خداوندو پاد پائیدن و دارندگی یعنی اصل و خداوند پائیدن ودارندگی ملک و خلق ، و بمعنی پاس و تخت نیز آمده و مناسب است پس معنی ترکیبی خداوند پاس و پائیدن و تخت ،و بمعنی داماد نیز آمده چه پادشاه داماد عروس ملک است ، و بعضی گفته اند پاد لغتی است در پاده یعنی رمه دواب پس معنی ترکیبی خداوند رمه یعنی رعایا و نیز شاه هر چیز که از افراد نوع خود ممتاز باشد خواه امتیاز صوری خواه معنوی ، مانند شاه راه و شاه تیر و شاه امرود و شاه بیت پس معنی ترکیبی آنکه ممتاز از رعایا باشد.» در فرهنگ جهانگیری هم مطالب مذکور با تفاوتی اندک چنانکه می آوریم آمده است : «پادشاه نامی است پارسی باستانی و معنی پاد سه طریق بنظر رسیده اول بمعنی پاس و پاسبان ، دوم پائیدن و دارندگی ، سیم تخت چنانکه در ذیل لغت پاد ذکر شد و شاه به چهار معنی آمده اول چیزی بود که به سیرت و صورت از امثال بهتر و بزرگتر باشد چنانچه بیت خوب را شاه بیت و سوار خوب را شاه سوار وراه وسیع را شاه راه و تیر بزرگی را که بدان خانه پوشیده اند شاه تیر خوانند و امثال این بسیار است. دوم داماد باشد، سیم بمعنی اصل و خداوند بود پس معنی این اسم شریف بدین تقدیر از چهار بیرون نتواند بود: اول پاسبان بزرگ چون سلطان پاسبان خلق است اگر این معنی اخذ کنند بغایت شایسته باشد، دوم همیشه داماد چون ملک را بعروس تشبیه کرده اند اگر خداوند ملک را باین اسم نامند مناسب مینماید، سیم چون پادشاه نسبت به سایرمردمان اصل و خداوند باشد و پائیدن و دارندگی بحال او انسب است اگر او را بدین نام بخوانند پس لایق بود،چهارم خداوند تخت و این از جمیع معانی انسب و اولی خواهد بود. خواجه افضل الدین کاشی در رساله ساز و پیرایه آورده است که پادشاه نامی است باستانی و شاه در سخن باستانی اصل باشد و خداوند و پاد پائیدن و دارندگی یعنی اصل و خداوند پائیدن و دارندگی. || » شاه. قب. ملک. ملیک. امیر. سلطان. ( مهذب الاسماء ).آکل. ( منتهی الارب ). مالک. خداوند. خدیو. شهریار. شاهنشاه. شاهانشاه. حصیر. شه. پادشه. خدیش. خدیوَر. رَیهه. شاهنشه. شهنشه. شهنشاه. خسرو. کسری. اَصیَد. و این کلمه میان فارسی زبانان هند به بای عربی مستعمل است ( یعنی کلمه پادشاه ). ( غیاث اللغات ) :
بیشتر بخوانید ...
فرهنگ فارسی
فرمانروای مقتدروصاحب تاج وتخت، سلطان، ملک، خدیو، خسرو، کشورخدا، کیهان خدیو، پادشه
( اسم ) ۱ - هر سلطانی که دارای تاج و تخت باشد ملک سلطان . ۲ - فرمانروا حاکم مسلط صاحب اختیار . ۳ - خدا. ۴ - مجاز ماذون مختار. ۵- محیط تاونده : ( والله محیط بالکافرین و الله پادشاه است بر نا گرویدگان و تاونده با ایشان. )( کشف الاسرار میبدی . مداش ۳ :۱ ص ۵۱ ) یا پادشاه چین . ۱ - خاقان چین . ۲ - آفتاب خورشید . یا پادشاه ختن . ۱ - سلطان ختن . ۲ - خوشید آفتاب . یا پادشاه ددان . شیر اسد . یا پادشاه درندگان . شیر . یا پادشاه معظم . سلطان بزرگ خداوند بزرگ . یا پادشاه نوروزی . ۱ - کسی که از صبح تا عصر روز نوروز برای تفریح مردم عنوان پادشاه داشت و از مردم پول می ستد و آنرا با حاکم تقسیم میکرد میر نوروزی . ۲ - آنکه اسما نه رسما بپادشاهی برگزیده شود آنکه بطریق استهزائ وی را بدین سمت نصب کنند : ( خمار را باتفاق باسم سلطنت موسوم کردند و پادشاه نوروزی از وی برساختند. ) یا پادشاه نیمروز. ۱ - پادشاه سیستان . ۲ - آفتاب خورشید . ۳ - مردم نیک پی و مبارک قدم . ۴ - حضرت آدم بسبب آنکه طبق روایات تا نیمروز در بهشت بود . ۵ - رسول اکرم ص از آن باب که طبق روایت شفاعت امتان خود را تا نیمروز خواهد کرد .
از اصل پهلوی پاتخشای خدیو و فرمانروا
فرهنگ معین
( ~. ) [ په . ] (اِمر. ) ۱ - فرمانروایی که تاج و تخت داشته باشد، ملک ، سلطان . ۲ - حاکم ، مسلط ، صاحب اختیار. ۳ - خدا. ۴ - محیط ، تاونده .
فرهنگ عمید
۱. فرمانروای مقتدر و صاحب تاج وتخت، سلطان، ملک، شهریار، خدیو، خسرو، کشورْخدا، کیهان خدیو.
۲. [قدیمی، مجاز] مسلط.
فرهنگستان زبان و ادب
{monarch} [علوم سیاسی و روابط بین الملل] فردی که بر یک پادشاهی حکومت می کند
واژه نامه بختیاریکا
شا پیا
دانشنامه عمومی
پادشاه یا شاه نام فرمانروایی است که در یک گستره پادشاهی بزرگ فرمانروایی می کند. پادشاهی گونه ای از حکومت است که در آن یک فرد به نام شاه به شیوه همیشگی فرمان می راند و معمولاً پایه خود را از فردی دیگر به ارث برده است. شاهان شایا است در کشورهای گوناگون، سالاری رسا داشته باشند یا این که مقامشان تشریفاتی باشد.
معنی پادشاه
معنی واژهٔ پادشاه در واژگان مترادف و متضاد به فارسی، انگلیسی و عربی از واژهیاب
فرهنگ حاضر تألیف فرجالله خداپرستی می باشد و از تارنمای «دادگان» برگرفته شده است.
پادشاه
واژگان مترادف و متضاد
امیر، تاجور، خدیو، سلطان، سلطان، شاه، شاهنشاه، شهریار، ملک ≠ رعیت
جستوجوی پادشاه در واژهنامههای دیگر
نگارش معنی دیگر برای پادشاه
بچه ها کسی جواب رو میدونه ؟